امام حسن و امام حسين(علیهماالسلام) در ساير شرايط نيز خيلي با يكديگر فرق داشتند. سه عامل اساسي در قيام امام حسين(علیهالسلام) دخالت داشته است. هر كدام از اين سه عامل را كه در نظر بگيريم، ميبينيم در زمان امام حسن(علیهالسلام) به شكل ديگر است. عامل اول كه سبب قيام امام حسين(علیهالسلام) شد، اين بود كه …
شهيد آيةالله مرتضي مطهري(ره)
امام حسن و امام حسين(علیهماالسلام) در ساير شرايط نيز خيلي با يكديگر فرق داشتند. سه عامل اساسي در قيام امام حسين(علیهالسلام) دخالت داشته است. هر كدام از اين سه عامل را كه در نظر بگيريم، ميبينيم در زمان امام حسن(علیهالسلام) به شكل ديگر است.
عامل اول كه سبب قيام امام حسين(علیهالسلام) شد، اين بود كه حكومت ستمكار وقت، از امام حسين(علیهالسلام) بيعت ميخواست: «خذ الحسين بالبيعة اخذ شديداً ليس فيه رخصة… حسين(علیهالسلام) را بگير براي بيعت، محكم بگير، هيچ گذشت هم نبايد داشته باشي، حتماً بايد بيعت كند». از امام حسين(علیهالسلام) تقاضاي بيعت ميكردند. از نظر اين عامل، جواب امام حسين(علیهالسلام) فقط اين بود: نه، بيعت نميكنم، و نكرد؛ جوابش منفي بود.
امام حسن(علیهالسلام) چطور؟ آيا وقتي كه قرار شد با معاويه صلح كند، معاويه از امام حسن(علیهالسلام) تقاضاي بيعت كرد كه تو بيا با من بيعت كن؟ (بيعت يعني قبول خلافت)؟ نه، بلكه جزء مواد صلح بود كه تقاضاي بيعت نباشد و ظاهراً احدي از مورخين هم ادعا نكرده است كه امام حسن(علیهالسلام) يا كسي از كسان آنحضرت يعني امام حسين(علیهالسلام) ، برادرها و اصحاب و شيعيان امام حسن(علیهالسلام) با معاويه بيعت كرده باشد. ابداً صحبت بيعت در ميان نيست. بنابراين مسئله بيعت - كه يكي از عواملي بود كه امام حسين(علیهالسلام) را وادار كرد شديداً مقاومت کنند - در جريان كار امام حسن(علیهالسلام) نيست.
عامل دوم قيام امام حسين(علیهالسلام) ، دعوت كوفه بود به عنوان يك شهر آماده. مردم كوفه بعد از اين كه بيست سال حكومت معاويه را چشيدند و زجرهاي زمان معاويه را ديدند و مظالم معاويه را تحمل كردند، واقعاً بيتاب شده بودند، كه حتي ميبينيد بعضي معتقدند كه واقعاً در كوفه يك زمينه صددرصد آمادهاي بود و يك جريان غيرمترقب اوضاع را دگرگون كرد.
مردم كوفه هجدههزار نامه مينويسند براي امام حسين(علیهالسلام) و اعلام آمادگي كامل ميكنند. حال كه امام حسين(علیهالسلام) آمد و مردم كوفه ياري نكردند، البته همه ميگويند پس زمينه كاملاً آماده نبوده، ولي از نظر تاريخي، اگر امام حسين(علیهالسلام) به آن نامهها ترتيب اثر نميداد، مسلماً در مقابل تاريخ محكوم بود؛ ميگفتند يك زمينه بسيار مساعدي را از دست داد.
حال آنكه در كوفه زمان امام حسن(علیهالسلام) ، اوضاع درست برعكس بود؛ يك كوفه خسته و ناراحتي بود، يك كوفه متفرق و متشتتي بود، يك كوفهاي بود كه در آن هزار جور اختلاف عقيده پيدا شده بود، كوفهاي بود كه ما ميبينيم اميرالمؤمنين(علیهالسلام) در روزهاي آخر خلافتشان مكرر از مردم كوفه و از عدم آمادگيشان شكايت ميكنند و همواره ميگويند: خدايا مرا از ميان اين مردم ببر و بر اينها حكومتي مسلط كن كه شايسته آن هستند، تا بعد اينها قدر حكومت مرا بدانند.
اين كه عرض ميكنم كوفه آماده، يعني بر امام حسين(علیهالسلام) اتمام حجتي شده بود؛ نميخواهم مثل بعضيها بگويم كوفه يك آمادگي واقعي داشت و امام حسين(علیهالسلام) هم واقعاً روي كوفه حساب ميكرد. نه، اتمام حجت عجيبي بر امام حسين(علیهالسلام) شد كه فرضاً هم زمينه آماده نباشد، ايشان نميتواند آن اتمام حجت را ناديده بگيرد.
از نظر امام حسن(علیهالسلام) چطور؟ از نظر آنحضرت، اتمام حجت برخلاف شده بود؛ يعني مردم كوفه نشان داده بودند كه ما آمادگي نداريم. آنچنان وضع داخلي كوفه بد بود كه خود امام حسن(علیهالسلام) از بسياري از مردم كوفه محترز بود و وقتي كه بيرون ميآمد -حتي وقتي كه به نماز ميآمد- در زير لباسهاي خود زره ميپوشيد براي اين كه خوارج و دستپروردههاي معاويه زياد بودند و خطر كشته شدن ايشان وجود داشت، و يك دفعه حضرت در حال نماز بود كه به طرفش تيراندازي شد، ولي چون در زير لباسهايش زره پوشيده بود، تير كارگر نشد، والا امام را در حال نماز با تير از پا در آورده بودند.
پس، از نظر دعوت مردم كوفه كه بر امام حسين(علیهالسلام) اتمام حجتي بود و چون اتمام حجت بود بايد ترتيب اثر ميداد، در مورد امام حسن(علیهالسلام) برعكس، اتمام حجت برخلاف بوده و مردم كوفه تقريباً عدم آمادگيشان را اعلام كرده بودند.
عامل سومي كه در قيام امام حسين(علیهالسلام) وجود داشت، عامل امر به معروف و نهي از منكر بود؛ يعني قطعنظر از اينكه از امام حسين(علیهالسلام)بيعت ميخواستند و ايشان حاضر نبود بيعت كند، و قطعنظر از اينكه مردم كوفه از ايشان دعوت كرده بودند و اتمام حجتي بر امام حسين(علیهالسلام)شده بود و ايشان براي اينكه پاسخي به آنها داده باشد آمادگي خودش را اعلام كرد، قطعنظر از اينها، مسئله ديگري وجود داشت كه امام حسين(علیهالسلام) تحت آن عنوان قيام كرد، يعني اگر از او تقاضاي بيعت هم نميكردند باز قيام ميكرد و اگر مردم كوفه هم دعوت نميكردند باز قيام مينمود. آن مسئله چه بود؟
مسئله امر به معروف و نهي از منكر، مسئله اينكه معاويه از روزي كه به خلافت رسيده است (در مدت اين بيست سال) هرچه عمل كرده، برخلاف اسلام عمل كرده است، اين حاكم جائر و جابر است، جور و عدوانش را همه مردم ديدند و ميبينيد، احكام اسلام را تغيير داده است، بيتالمال مسلمين را حيف و ميل ميكند، خونهاي محترم را ريخته است، چنين كرده، چنان كرده، حالا هم بزرگترين گناه را مرتكب شده است و آن اينكه بعد از خودش پسر شرابخوار قمارباز سگباز خودش را [به عنوان ولايتعهد] تعيين كرده و به زور سرجاي خودش نشانده است. بر ما لازم است كه به اينها اعتراض كنيم، چون پيغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:
من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرامالله، ناكثاً عهده، مخالفاً لسنة رسولالله، يعمل في عبادالله بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقاً عليالله ان يدخله مدخله، الا و ان هولاء قد لزموا طاعةالشيطان… اگر كسي حاكم ستمگري را به اين وضع و آن وضع و با اين نشانيها ببيند و اعتراض نكند به عملش يا گفتهاش، آنچنان مرتكب گناه شده است كه سزاوار است خدا او را به همان عذابي معذب كند كه آن حكمران جائر را معذب ميكند.
اما در زمان معاويه در اينكه مطلب بالقوه همينطور بود بحثي نيست. براي خود امام حسن(علیهالسلام) كه مسأله محل ترديد نبود كه معاويه چه ماهيتي دارد، ولي معاويه در زمان علي(علیهالسلام) معترض بوده است كه من فقط ميخواهم خونخواهي عثمان را بكنم، و حال ميگويد من حاضرم به كتاب خدا و به سنت پيغمبر و به سيره خلفاي راشدين صددرصد عمل بكنم، براي خودم جانشين معين نميكنم، بعد از من خلافت مال حسنبن علي است و حتي بعد از او مال حسينبن علي است (يعني به حق آنها اعتراف ميكند)، فقط آنها تسليم امر كنند ( كلمهاي هم كه در ماده قرار داده بود، كلمه تسليم امر است) يعني كار را به من واگذار كنند؛ همين مقدار، امام حسن(علیهالسلام) عجالتاً كنار برود، كار را به من واگذار كند و من با اين شرايط عمل ميكنم. ورقه سفيد امضا فرستاد، يعني كاغذي را زيرش امضا كرد، گفت هر شرطي كه حسنبن علي خودش مايل است در اين جا بنويسد، من قبول ميكنم. من بيش از اين نميخواهم كه زمامدار باشم، والا من به تمام مقررات اسلامي صددرصد عمل ميكنم. تا آنوقت هم كه هنوز صابون اينها به جامه مردم نخورده بود.
حال فرض كنيم الان ما در مقابل تاريخ اينجور قرار گرفته بوديم كه معاويه آمد، يك چنين كاغذ سفيد امضايي براي امام حسن(علیهالسلام) فرستاد و چنين تعهداتي را قبول كرد، گفت تو برو كنار، مگر تو خلافت را براي چه ميخواهي؟ مگر غير از عملكردن به مقررات اسلامي است؟ من مجري منويات تو هستم. فقط امر دائر است كه آن كسي كه ميخواهد كتاب و سنت الهي را اجرا بكند، من باشم يا تو. آيا تو فقط به خاطر اين كه آن كسي كه اين كار را ميكند تو باشي، ميخواهي چنين جنگ خونيني را بپا بكني؟!
اگر امام حسن(علیهالسلام) با اين شرايط تسليم امر نميكرد، جنگ را ادامه ميداد، دو سه سال ميجنگيد، دهها هزار نفر آدم كشته ميشدند، ويرانيها پيدا ميشد و عاقبت امر هم خود امام حسن(علیهالسلام) كشته ميشد، امروز تاريخ، امام حسن(علیهالسلام) را ملامت ميكرد، ميگفت در يك چنين شرايطي [بايد صلح ميكرد] پيغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) هم در خيلي موارد صلح كرد، آخر يك جا هم آدم بايد صلح كند. غير از اين نيست كه معاويه ميخواهد خودش حكومت كند، بسيار خوب، خودش حكومت كند؛ نه از شما ميخواهد كه او را به عنوان خليفه بپذيري، نه از شما ميخواهد كه او را اميرالمؤمنين بخواني، نه از شما ميخواهد كه با او بيعت كني، و حتي اگر بگويي جان شيعيان در خطر است، امضا ميكند كه تمام شيعيان پدرت علي در امن و امان، و روي تمام كينههاي گذشتهاي كه با آنها در صفين دارم قلم كشيدم. از نظر امكانات مالي حاضرم ماليات قسمتي از مملكت را نگيرم و آن را اختصاص بدهم به شما كه به اين وسيله بتواني از نظر مالي محتاج ما نباشي و خودت و شيعيان و كسان خودت را آسوده اداره كني.
اگر امام حسن(علیهالسلام) با اين شرايط [صلح را] قبول نميكرد، امروز در مقابل تاريخ محكوم بود. قبول كرد، وقتي كه قبول كرد، تاريخ آنطرف را محكوم كرد. معاويه با آن دستپاچگي كه داشت، تمام اين شرايط را پذيرفت. نتيجهاش اين شد كه معاويه فقط از جنبه سياسي پيروز شد؛ يعني نشان داد كه يك مرد صددرصد سياستمداري است كه غير از سياستمداري هيچچيز در وجودش نيست، زيرا همين قدر كه مسند خلافت و قدرت را تصاحب كرد، تمام مواد قرارداد را زير پا گذاشت و به هيچكدام از اينها عمل نكرد و ثابت كرد كه آدم دغلبازي است، و حتي وقتي كه به كوفه آمد صريحاً گفت: مردم كوفه! من در گذشته با شما نجنگيدم براي اين كه شما نماز بخوانيد، روزه بگيريد، حج بكنيد، زكات بدهيد، ولكن لاتأمر عليكم، من جنگيدم براي اين كه امير و رئيس شما باشم. بعد چون ديد خيلي بد حرفي شد، گفت اينها يك چيزهايي است كه خودتان انجام ميدهيد، لازم نيست كه من راجع به اين مسائل براي شما پافشاري داشته باشم.
شرط كرده بود كه خلافت، بعد از او تعلق داشته باشد به حسنبن علي، و بعد از حسنبن علي به حسينبن علي، ولي بعد از هفت هشت سال كه از حكومتش گذشت، شروع كرد مسئله ولايتعهدي يزيد را مطرح كردن. شيعيان اميرالمؤمنين(علیهالسلام) را - كه در متن قرارداد بود كه مزاحمشان نشود- به حد اشد مزاحمشان شد و شروع كرد به كينهتوزي نسبت به آنها. واقعاً چه فرقي هست ميان معاويه و عثمان؟ هيچ فرقي نيست، ولي عثمان كم و بيش مقام خودش را در ميان مسلمين (غير شيعه) حفظ كرد به عنوان يكي از خلفاي راشدين كه البته لغزشهايي هم داشته است، ولي معاويه از همان اول به عنوان يك سياستمدار دغلباز معروف شد كه از نظر فقها و علماي اسلام عموماً نه فقط ما شيعيان (از نظر شيعيان كه منطق جور ديگر است) معاويه و بعد از او، از رديف خلفا، از رديف كساني كه جانشين پيغمبرند و آمدند كه اسلام را اجرا كنند، به كلي خارج شدند و عنوان سلاطين و ملوك و پادشاهان به خود گرفتند.
بنابراين وقتي كه ما وضع امام حسن را با وضع امام حسين(علیهماالسلام) مقايسه ميكنيم، ميبينيم كه اينها از هيچ جهت قابل مقايسه نيستند.
جهت آخري كه خواستم عرض بكنم، اين است كه امام حسين(علیهالسلام) يك منطق بسيار رسا و يك تيغ برنده داشت. آن چه بود؟ من رأي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرامالله… كان حقاً عليالله ان يدخله مدخله… اگر كسي حكومت ستمگري را ببيند كه چنين و چنان كرده است و سكوت بكند، در نزد پروردگار گنهكار است. اما براي امام حسن(علیهالسلام) اين مسئله هنوز مطرح نيست. براي آنحضرت حداكثر اين مطرح است كه اگر اينها بيايند، بعد از اين چنين خواهند كرد. اينكه اگر بيايند، بعد از اين چنين ميكنند، غير از اين است كه يك كاري كردهاند و ما الان سند و حجتي در مقابل اينها بالفعل داريم.
اين است كه ميگويند صلح امام حسن زمينه را براي قيام امام حسين(علیهماالسلام) فراهم كرد. لازم بود كه امام حسن(علیهالسلام) يك مدتي كنارهگيري بكند تا ماهيت امويها كه بر مردم مخفي و مستور بود، آشكار شود؛ تا قيامي كه بناست بعد انجام گيرد، از نظر تاريخ قيام موجهي باشد. پساز همين قرارداد صلح كه بعد معلوم شد معاويه پايبند اين مواد نيست، عدهاي از شيعيان آمدند به امام حسن(علیهالسلام) عرض كردند: ديگر الان اين قرارداد صلح كأنلميكن است - و راست هم ميگفتند زيرا معاويه آن را نقض كرد- و بنابراين شما بياييد قيام كنيد. فرمود: نه، قيام براي بعد از معاويه؛ يعني كمي بيشاز اين بايد به اينها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن كنند، آنوقت وقت قيام است. معني اين جمله اين است كه اگر امام حسن(علیهالسلام) تا بعد از معاويه زنده ميبود و در همان موقعي قرار ميگرفت كه امام حسين(علیهالسلام) قرار گرفت، قطعاً قيام ميكرد. بنابراين از نظر هر سه عاملي كه انگيزههاي صحيح و مشروع و جدي قيام امام حسين(علیهالسلام) بود، وضع امام حسن(علیهالسلام) با وضع امام حسين(علیهالسلام) كاملاً متفاوت و متغاير بود. از ايشان تقاضاي بيعت ميكردند و از امام حسن(علیهالسلام) بيعت نميخواستند. (خود بيعتكردن يك مسئلهاي است.) براي امام حسين(علیهالسلام) از ناحيه مردم كوفه اتمام حجتي شده بود و مردم ميگفتند كوفه ديگر بعد از بيست سال بيدار شده است. كوفه بعد از بيست سال معاويه غير از كوفه قبل از بيست سال است. اينها ديگر قدرشناس حضرت علي(علیهالسلام) شدهاند، قدرشناس امام حسن(علیهالسلام) شدهاند، قدرشناس امام حسين(علیهالسلام) شده اند، نام امام حسين(علیهالسلام) كه در ميان مردم كوفه برده ميشود اشك ميريزند، ديگر درختها ميوه دادهاند و زمينها سرسبز شده است، بيا كه آمادگي كامل است. اين دعوتها براي امام حسين(علیهالسلام) اتمام حجت بود. براي امام حسن(علیهالسلام) برعكس بود، هر كس وضع كوفه را مشاهده ميكرد، ميديد كوفه هيچ آمادگي ندارد.
مسئله سوم مسئله فساد عملي حكومت است. (فساد حاكم را عرض نميكنم، فساد حاكم يك مطلب است، فساد عمل حكومت مطلب ديگري است.) معاويه هنوز در زمان امام حسن(علیهالسلام) دست به كار نشده است تا ماهيتش آشكار گردد و تحت عنوان امر به معروف و نهي از منكر زمينهاي [براي قيام موجود] باشد، يا به اصطلاح تكليفي بالفعل به وجود آيد، ولي در زمان امام حسين(علیهالسلام) صددرصد اين چنين بود.
مفاد قرارداد
حال مقداري از مفاد قرارداد را مرور ميکنيم تا ببينيم وضع قرارداد چگونه بوده است. مواد قرارداد را به اين شكل نوشتهاند:
1. حكومت به معاويه واگذار ميشود بدين شرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاي شايسته عمل كند.
[در اين جا لازم است مطلبي را عرض كنم:]
اميرالمؤمنين(علیهالسلام) يك منطقي دارند و آن منطق اين است كه ميفرمايند: من به خاطر اين كه خودم خليفه باشم يا ديگري، با اينكه خلافت حق من است قيام نميكنم، آن وظيفه مردم است، من آن وقت قيام ميكنم كه آن كسي كه خلافت را بر عهده گرفته است، كارها را از مجرا خارج كرده باشد. در نهجالبلاغه است: و الله لاسلمنّ ماسلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا عليّ خاصة. يعني مادامي كه ظلم فقط بر شخص من است كه حق مرا از من گرفتهاند، و منهاي اين، ساير كارها در مجراي خودش است، من تسليمم، من آنوقت قيام ميكنم كه كارهاي مسلمين از مجرا خارج شده باشد.
اين ماده قرارداد اين است [و در واقع] امام حسن(علیهالسلام) اين چنين قرارداد ميبندد: مادامي كه ظلم فقط به من است و مرا از حق خودم محروم كردهاند، ولي آن غاصب متعهد است كه امور مسلمين را در مجراي صحيح اداره كند، من به اين شرط حاضرم كنار بروم.
2. پس از معاويه، حكومت متعلق به حسن (علیهالسلام) است و اگر براي ايشان حادثهاي پيش آمد متعلق به حسين. اين جمله مفهومش اين است كه اين صلح يك مدت موقتي دارد، نه اينكه [امام حسن(علیهالسلام) ] گفت ديگر ما گذشتيم و رفتيم، اين تو و اين خلافت، تا هر وقت هر كار ميخواهي بكن، نه؛ تا معاويه هست، اين صلح تا زمان معاويه است، شامل بعد از زمان معاويه نميشود، پس معاويه حق ندارد براي بعد از زمان خودش توطئهاي بچيند: و معاويه حق ندارد كسي را به جانشيني خود انتخاب كند.
3. معاويه در شام لعن و ناسزاي به اميرالمؤمنين (علیهالسلام) را رسم كرده بود. اين را در متن صلحنامه قيد كردند كه بايد اين عمل زشت موقوف باشد؛ معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين(علیهالسلام) و لعنت بر او را در نمازها ترك كند و علي(علیهالسلام) را جز به نيكي ياد ننمايد كه اينرا هم معاويه تعهد و امضاء كرد. اينها روي علي(علیهالسلام) تبليغ ميكردند، ميگفتند علي را ما به اين دليل لعنت ميكنيم كه -العياذ بالله- او از دين اسلام خارج شده بود!! آدمي كه اينجا امضا ميدهد، لااقل اين مقدار اتمام حجت بر او شده كه تو اگر علي را يك آدمي ميخواني كه - العياذبالله - واقعاً مستحق لعن است، پس چرا متعهد ميشوي كه او را جز به نيكي ياد نكني؟ و اگر مستحق لعن نيست و آنطور كه متعهد شدهاي درست است، پس چرا اينطور عمل ميكني؟! كه بعد، اين را هم زير پا گذاشت و تا نود سال اين كار ادامه پيدا كرد.
4. بيتالمال كوفه كه موجودي آن پنج ميليون درهم است، مستثني است و تسليم حكومت، شامل آن نميشود و معاويه بايد هر سالي دو ميليون درهم براي حسن(علیهالسلام) بفرستد. اين قيد را كرده بودند براي همين كه ميخواستند نياز شيعيان را از دستگاه حكومت معاويه رفع كنند كه اينها مجبور نباشند و بدانند اگر نيازي داشته باشند ميشود خود امام حسن و امام حسين(علیهماالسلام) مرتفع كنند. و بنيهاشم را از بخششها و هديهها بر بنياميه امتياز دهد و يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدايي كه در كنار اميرالمؤمنين(علیهالسلام) در جنگهاي جمل و صفين كشته شدهاند، تقسيم كند و اينها همه بايد از محل خراج دارابجرد تأديه شود. دارابجرد در اطراف شيراز است كه خراج و ماليات اين نقطه را به بنيهاشم اختصاص دادند.
5. مردم در هر گوشه از زمينهاي خدا، (شام يا عراق يا يمن و يا حجاز) بايد در امن و امن باشند و سياهپوست و سرخپوست از امنيت برخوردار باشند و معاويه بايد لغزشهاي آنان را ناديده بگيرد. مقصود كينهتوزيهايي است كه به گذشته مربوط ميشود، چون اينها اغلب كساني بودند كه در گذشته با معاويه در صفين جنگيدهاند و هيچكس را بر خطاهاي گذشتهاش مؤاخذه نكند و مردم عراق را به كينههاي گذشته نگيرد. اصحاب علي(علیهالسلام) در هر نقطهاي كه هستند در امن و امان باشند و كسي از شيعيان علي(علیهالسلام) مورد آزاد واقع نشود و ياران علي(علیهالسلام) بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بيمناك نباشند و كسي ايشان را تعقيب نكند و صدمهاي بر آنان وارد نسازد، و حق هر حقداري بدو برسد و هرآنچه در دست اصحاب علي(علیهالسلام) است از آنان باز گرفته نشود. به قصد جان حسنبن علي و برادرش حسين(علیهماالسلام) و هيچيك از اهلبيت رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله) توطئهاي در نهان و آشكار چيده نشود.
اين مواد، مخصوصا ماده 5 و ماده 3 كه مسئله لعن اميرالمؤمنين(علیهالسلام) است، اگرچه از همان شرط اول تأمين شده (زيرا وقتي كه او متعهد ميشود كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره خلفاي راشدين عمل كند، طبعاً اينها در آن مستتر است) ولي معذلك اينها را كه ميدانستند مورد توجه خاص معاويه است و برخلاف عمل ميكند، براي اينكه بعدها هيچگونه تأويل و توجيهي در خصوص اين كارها به كار نبرد، به طور خصوصي در مواد قرار داد گنجاندند. و در هيچيك از آفاق عالم اسلام ارعاب و تهديدي نسبت به آنان انجام نگيرد. خواستند نشان بدهند كه ما از حالا به روش تو بدبين هستيم. اينها بود مجموع مفاد اين قرارداد.
معاويه نمايندهاي داشت به نام عبداللهبن عامر. او را با نامهاي كه زير آن را امضا كرده بود، نزد امام حسن(علیهالسلام) فرستاد و گفت شرايط همه همان است كه تو ميگويي، هرچه تو در آن صلحنامه بگنجاني، من آن را قبول دارم. امام حسن(علیهالسلام) هم اين شرايط را در صلحنامه گنجانيد. بعد هم معاويه با قسمتهاي خيلي زيادي كه من، خدا و پيغمبر را ضامن قرار ميدهم، اگر چنين نكنم چنان، اگر چنين نكنم چنان، همه اين شرايط را گفت و اين قرارداد را امضا كردند. بنابراين به نظر نميرسد كه در صلح امام حسن(علیهالسلام) ، در آن شرايطي كه آنحضرت ميزيست ايرادي باشد، و مقايسهكردن ميان صلح امام حسن(علیهالسلام) در مسند خلافت با قيام امام حسين(علیهالسلام) به عنوان يك معترض، با اينهمه اختلافات ديگري كه عرض كردم، مقايسه صحيحي نيست؛ يعني به نظر اينجور ميرسد كه اگر امام حسن(علیهالسلام) در آنوقت نبود و بعد از شهادت اميرالمؤمنين، امام حسين(علیهماالسلام) خليفه شده بود، قرارداد صلح امضا ميكرد، و اگر امام حسن(علیهالسلام) تا بعد از معاويه زنده بود، مثل امام حسين(علیهالسلام) قيام ميكرد، چون شرايط مختلف بوده است.
منبع: حسين بن علي(علیهماالسلام) احياگر حقخواهي