#زندگی_نامه_شهید
20 آذر 1397 توسط معصومه سبزآبادي بزچلوئي
من همان جا افتادم و آن افراد نیز فرار کردند اما یکی از همراهان من که موتورسواری بلد بود آن ها را دنبال کرد و شماره پلاکشان را برداشت.
من نیم ساعت در خیابان افتاده بودم و ماشینی که دو سرنشین داشت و عازم شمال بود من رو سوار کردند و به اورژانس فلکه سوم تهران پارس بردند.
ساعت دوازده و نیم بود که پزشکان گفتند که اگر مریضتان را تا نیم ساعت دیگر به یک بیمارستان مجهز نرسانید جان به جان آفرین تسلیم می کند.
دوستان من را به بیست و شش بیمارستان دیگر هم بردند اما هیچ بیمارستانی من را به دلیل اینکه حالم وخیم بود پذیرش نمی کرد تا اینکه بالاخره ساعت پنج در بیمارستان عرفان عملم کردند….